- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مرثیۀ تشییع مولا امیرالمؤمنین علی علیهالسلام
تا بیـابان نجـف، او را شـبـانه میبرند مثل زهـرا نیمۀ شب، مخفیانه میبرند آن که عمری بار غم بر روی شانه میکشید حال جسمش را غریبانه به شانه میبرند باز هـم داغ مـزار مخـفـیـانـه تـازه شد چون علی را هم به قبری بینشانه میبرند بـچـههای داغـدیـده از کـنـار تـربـتـش بار سنگـین غـم او را به خانه میبرند کوفیان کشتند حیدر را، ولی در کربلا اهل بیـتش را چرا با تـازیـانه میبرند کودکان خـسـتۀ او را به جرم بیکسی بیبـهـانه میزنـند و بیبهـانه میبـرند ای «وفایی» آل عصمت، در ره احیای دین حرف خود را بر در حیّ یگانه میبرند
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ مولا امیرالمؤمنین علی علیهالسلام
بسم اله است یا عـلـیِ مـستـجـابها در زیـر بــاء آمـده بـابِ جــوابهـا حق نقطهایی ز مدح علی بیشتر نگفت عجـزند در سـتایش آن هم، کتابها در عالمِ ملائکه دلدارشان عـلیست تمثال اوست یوسفِ کنعان خوابها چون کشتیِ نجات در امواج میرسد بیرون شود به نام علی اضطرابها تا گوش و لب به محفل مولا سپردهایم بردیـم از مجـالـسِ ذکـرش ثـوابها آنانکه با بهـشـتِ ولایت غـریـبـهاند پیـش از جـهـنـمانـد دچـار عـذابها وقتی به چشمهای عـلی دل ندادهاند بایـد که گـم شـونـد به راهِ سـرابها آنکس که هست دست خدا، منبرش کجاست؟ لعـنت به دست دوزخـیِ انتـصابها از بوسـتـان سـرخِ امـام غـدیـر بود در دشت غاضریه روان شد گلابها پیش از دمی که سنگ بر آن آشنا زنند از شرمشان زدند به چهـره نقابها گر یک طناب شهر مدینه به دست دید بـردند کـوفـه آل عـلی را طـنـابها
: امتیاز
|
مناجات شب قدری با خداوند کریم
میان بندگانت بدتر از من نیست! تنها من! تو دستم را گرفتی و اسیر دستِ دنیا؛ من گنهکارم؛ به تاثیرِ دعاهایم امیدی نیست گمانـم فـاصله افـتاده از درگـاهِ تو تا من تو در دستانِ پینهبسته، در اشک یتیمان و به دنبالِ تو میگردم چرا عمریست اینجا من؟! چه برکت دادی و شد سفرهام رنگین و رنگینتر ندانستم اگر چه حرمتِ نان و نمک را من به جایِ آبـروریـزی همیـشه آبـرو دادی فقط شرمندهام کردی! نمیدانم که آیا من تو را آنگونه که باید عبادت کردهام یا نه! مبادا بندگی کردهست جنّ و إنس، إلّا من پُر از خوف و رجایم، کار دستم داده عصیانم چه محتاجم به غفرانِ تو بیش از پیشترها من شبِ قدر است و بیمارِ گناهم؛ گوشۀ چشمی تویی «نِعمَ الطّبیب» و سخت محتاجِ مداوا من إلهی لاتـؤدّبنی؛ نبـینم خشم و قهـرت را عذابم کن ولی یک لحظه سرسنگین نشو با من!
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
گـفـتـند خالق تو، دارد بـنـای عـفـوت با سر دویدهام چون دارم هوای عفوت از روسیاهِ بدکار یک بار، دل نکندی جرم مرا نوشتی، یک عمر پای عفوت حسّ غـریـبهها را اصلاً ندارم اصلاً! تو عاشق گـنهکار، من آشـنای عفوت خواب از سرم پریده، از بسکه گریه کردم دنبال خود کشیده، من را صدای عفوت سـربار بـودم اما من را بغـل گـرفـتی بار عـذابم افـتاد، بر شانههای عفـوت خون مرا بریـز و تـرس مرا مریزان چون بیشتر میارزد، خوف و رجای عفوت بیآبـرویـیام را اهـل کـسـا خـریـدنـد آخر مرا کـشیدند، زیر عبای عـفـوت یارب گدای ارباب، دارد هوای ارباب با تذکره بگو که این هم بجای عفوت
: امتیاز
|
مناجات شب قدری با خداوند کریم
خــدایــا دامـنــی آلـــوده دارم به درگـاه تو بـاز افـتاده کارم کـریـما، منـعـمـا، پـروردگارا ببـین خـوبیِّ تو بد کرده ما را خدایا من کیام عبدی که دانی ز تـو غـافـل، پـی لـذات آنـی نسـیـم عـفـو تو امشب وزیـده دو قطره اشک از چشمم چکیده الهی محضرت را دوست دارم تضرع بر درت را دوست دارم دو دست سائل و دامـان حیدر من و احسان بیپـایـان حـیدر فـقـیـرم، زیر دین العـفـو گفتم به رب عـالـمـین العـفـو گـفتم امام مـهـربـان العـفـو میگفت لـبتـشـنـه چــنــان مـیگـفـت
: امتیاز
|
غزل مناجاتی با خداوند کریم
بُـردم تو را ز یـاد و به یـاد منی هنوز شبها مـرا به اسم، صدا میزنی هـنوز از دامـن گـنــاه در افــتــادهام بـه چــاه اما چو مـاه در شب من روشـنی هنوز زین جسم ناتوان، چه به جز عجز دیدهای؟ ای روح بیکران! ز چه رو در تنی هنوز؟ بر چون منی که یوسف خود را فروختم رو میکنی به نـفـحـۀ پیـراهـنی هـنوز داری اگـرچه لـشـکـری از پـاکـدامنان مـشـتـاق دیـدن مـن تـردامـنـی هـنــوز گردنکشی مرا ز تو هـرچند دور کرد نزدیکتـر به من ز رگ گـردنی هنوز از من بـعـیـد نـیـسـت بـنـالـم، که آه را بـیـرون مـیآوری ز دل آهـنـی هـنـوز بر کـشـتـزار عـمر خود آتش زدم ولی در جستجوی دانه در این خرمنی هنوز تکـرار شـد خـطـای من اما خـدای من در کار عیب پوشی و بخـشیدنی هنوز
: امتیاز
|
مناجات ماه رمضانی با خداوند و مرثیۀ امیرالمؤمنین علیهالسلام
یاکریم الصفح رحمی کن به ما؛ ما را ببخش خستهایم از این همه جرم و خطا؛ ما را ببخش کاری از ما بر نمیآید؛ خودت کاری بکن باز کن امشب گره از کار ما؛ ما را ببخش اشکمان را در بیاور؛ آبرومان را بخر در مناجات سحر وقت بُکا ما را ببخش با مدارا کـردنت کـلی خجـالت میکشیم یا بزن، تنبیهمان کن خوب، یا ما را ببخش هرچه تو دلسوزمان هستی ولی ما در عوض بیحیا هستیم؛ خیلی بیحیا؛ ما را ببخش قبل از آنکه روزه را با روزی تو وا کنیم یک شب از این ماه قبل ربّنا ما را ببخش یا غیاث المستغـیـثـین یا امان الخـائـفین دست ما خالی ست بیچون و چرا ما را ببخش کم نبخـشـیدی گـنهکـاران عـالـم را خدا مثل طیبها، رسول ترکها، ما را ببخش موقع جان کـندن و هنگـام مـیزان عمل چند جا یاریمان کن، چند جا ما را ببخش ای که زود از بندگان خویش راضی میشوی لطف کن این دفعه هم جان رضا ما را ببخش شاهدی با پای دل هر شب زیارت میرویم یک شب جمعه بیا در کربلا ما را ببخش نذر خوبان تو خیلی خوب گریه میکنیم در میان روضه شبهای عزا ما را ببخش واسطه کردیم امیر المؤمنین را پیش تو به گل روی علی، امشب خدا ما را ببخش ما دل بابای مـان را هم به درد آوردهایم یا ابانا! یا عـلی مرتضی! ما را ببخـش همسرت را در میان کوچهها سیلی زدند با چه رویی خواستند از تو بیا ما را ببخش
: امتیاز
|
مناجات با خداوند کریم و روضه سیدالشهدا علیه السلام
برای دردهایم روز و شب فکر دوا کردم برای جرعهای از جام فیض تو دعا کردم تو گفتی رَتِّلِ اَلْقُرْآنَ تَرْتِیلاً، به روی چشم رسیدم تا به اُدْعُونِی تورا از جان صدا کردم مرا قُـلْ یٰا عِـبٰـادِی، اَلَّـذِینَ أَسْـرَفُوا امید چرا که از ولادت تا کنون خبط و خطا کردم تو با لاٰ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اَللّٰهِت مرا خواندی من این دل را به مهر و رحمت تو آشنا کردم فَمِنْهُمْ مَنْ قَضىٰ نَحْبَهُ سخن از عهد بستن شد و با خود گفتم آیا بر عقود خود وفا کردم؟ تو پرسیـدی أَلَمْ أَعْـهَدْ إِلَیْکُـمْ یٰا بَنِی آدَمَ؟ نه واللهِ؛ رَهَم را از صراط تو جدا کردم أَ لَمْ یَعْـلَـمْ بِـأَنَّ اَللّٰهَ را خـواندم نفـهـمـیدم کجا محض رضای تو کمی شرم و حیا کردم؟ من نادان به فکر خود نمایی و ریـا بودم تمام کـارهایم را من از روی ریـا کردم خوش آنان که رَضِیَ اَللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهاند بدا بر حال همچون من که بر خود بد روا کردم تو گفتی این جهان لهو و لعب، باشد متاعش کم ولی دل را به دنیا و متاعش مبتلا کردم إِذِ اَلْأَغْلاٰلُ فِی أَعْنٰاقِهِمْ میترسم از آن روز مرا رحمی نما یارب اگر چه ظلم ها کردم به إِنَّ اَللّٰهَ تَوّٰابٌ رَحِـیمات میدهم سوگند ببخش آن جمله اعمالم که تنها در خفا کردم خودت گفتی برای قُربِ من با واسطه آئید دلم را خوش به اولاد کریم مرتضی کردم برای این که گردد شاملِ حالِ دلم لطفت نشستم دست بر سینه و رو بر کربلا کردم برای آنکه گردد ضامنم شاهِ غریبِ طوس دو خط روضه، دو قطره اشک هم نذرِ رضا کردم سخن از روضه شد یاد لب خشک علی اصغر در آن وقت و در آن ساعت میان گرگها کردم میان کوفیان یا قَوْمِ، إِنْ لَمْ تَرْحَمُونی گفت فدای غربتش باشد اگر بُغض و بُکا کردم
: امتیاز
|
مناجات ماه رمضانی با خداوند کریم
دوبـاره دست به روی سر گدا بکشید دوباره پرده به روی گـنـاه ما بکـشید بیآبـرو و خـطاکار و مست عـصیانم کشانکشان دل من را سوی خدا بکشید تـمــام زنـدگـیــم را گـنــاه پُــر کــرده دوبـاره بـنـدگـیـم را به ابـتـدا بکـشـید خجالت از روی مهدی کشیدم و گفـتم بنا نـبـوده که جـور مرا شـما بکـشـید اگر ببیند علی خیلی آبـروریزی است حسابِ بیسر و پا، بیسر و صدا بکشید کـنـار دشـمـن زهـرا مـرا نـسـوزانـید مسـیـر آتـشمان را جـدا جـدا بکـشـید بـهـشـت را به رفـیـقـان آشـنـا بـدهـید غریبه را به سوی مشهدالرضا بکشید کـنـار سـفـرۀ مـهـمـانـی خـدا امـسـال برای سائل درمـانده هم غـذا بـکـشـید مریض گریهام و تشـنۀ سبـوی حسین به خشکی لب من خاک کربلا بکشید جنازهام به زمین ماند جـان مـادرتـان مرا حـوالی شـشگوشه زیر پا بکشید
: امتیاز
|
مدح و مناجات با مولا امیرالمؤمنین علی علیهالسلام
هـنوز میشـنـوم هـقهـق صـدایت را صــدای آن نــفــس درد آشــنـایـت را نبردهاند ز خاطر، نه آسمان، نه زمین هـنوز بغـض نفـسگـیر نـالـههایت را هنوز هم شب و ماه و ستاره میگردند به کـوچـه کـوچۀ تـاریخ، ردّ پـایت را هنوز هم سحر و نخل و چاه، دلتنگاند شـمـیم عـطـر دل انـگـیـز ربّـنـایت را کدام کوچه در این شهر خواب ماند و ندید به دوش خـسـتۀ تو کـیـسۀ غـذایت را تو ناشـناستـرین آیـهای که دست خدا فــراتــر از ابــدیّـت نــهــاد پـایـت را تو آن نماز پذیرفتهای به درگه دوست که نا امید نکـردی ز خـود گـدایت را کدام قـلّۀ سرکـش به سجـده سر ننهـاد شـکـوه جـذبـۀ پـیـچـیـده در ردایت را در این غروب مهآلودِ بیخدایی و کفر بپـاش بر تن سـرد زمـین، دعـایت را بیـا کـمیـل بخوان تا دمی دَهَـم پـرواز کـبـوتـر دل سـرگـشـته در هـوایت را در این همیشه که پابند توست هستی من به عـالـمی نـدهم عـشـق بیفـنـایت را
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ مولا امیرالمؤمنین علی علیهالسلام
غـرقِ طلـوعِ توست، شب انتـظار هم مست از شرابِ رؤیـتم؛ اما خـمار هم گـلـدسـتـهام؛ خـراب؛ ولـی دائـمُالاَذان ای أشـهـدت سـرودِ لـبـم در مـزار هم از بـینــوازشـانِ یـتـیـمـم؛ ابـوتـراب! پایی بکـش به روی سر این غـبار هم ای وحی! اگرچه مفـتخـرم از کـتابتت از لـکـنتِ زبـانِ غـزل شـرمـسـار هم از ابرهای هر نفـست خُـطبه میچکـد از چـشمِ شـاعـرت کـلمـات قـصار هم از خاکِ پـای عین شفـایت که بگذریم هوی مسـیح، میوَزد از ذوالفـقـار هم در شیهههای اسبِ تو «هَلمِنمُبارز» است دشمن هراس دارد از او؛ بیسوار هم خرمافروشِ نخلِ تو ایمانفروش نیست نفـروخت شهـدِ نـام تو را پای دار هم در انـزوای خـانهنـشـینت نـبـردهاست شیر است، شیرِ زخمی پشتِ حصار هم تنهـاتـرین قـصیـدۀ دنـیـای شعـرکُـش! در یاریات سروده نشد یک شعار هم ای عـمرِ غـصـۀ دلت از نـوح، بیشتر شصتوسۀ تو پیرتر است از هزار هم نـشـنـاخـتـنـد قـدر تو را آن زمـانـیـان ای نـاشـنـاس! مـردم این روزگـار هم
: امتیاز
|
مدح و منقبت مولا امیرالمؤمنین علی علیهالسلام
نـدیـدم من شـراب از گـریه بهتر گرفتم در دو دستم جـام و ساغـر صـد و ده بـار گـفـتـم یـا عـلـی و هـزاران بـار رفـتـم پـیـش حـیدر بـه دور خــانـهاش گـشـتـم نـدیـدم کسی محتاجتر از خود به این در حـیــات طــیّـبـه دارد حـیــاطـش فـقـط بردار می از حوض کـوثر بـچـیـن از شـاخـۀ طـوبا مـحـبّـت نشـو مشـغـول چـنـدین کیسـۀ زر نـشــسـتـه زیــر ایــوان بــلـنـدش مـیــان قــوس او ادنـی پـیــمـبــر چه فیضی برده از تـسبـیح زهـرا گـدای فـضـه و اســمـاء و قـنـبـر همین دورهمی عین بهـشت است بپـرس از میثم و سلـمان و بـوذر چه نازی میکشند از ذوالفـقارش مـسـلـمـان و یـهـودی بعدِ خـیـبـر عـلـی مـرتـضـی آن اسـم اعـظـم خودش با اسم زهرا زد به لشکر نـجـف را دوست دارم قـبـل مکه شـدم از حـاجـیـان کـعــبـه بـرتـر گـرفـتـار و پـریـشــان ضـریـحـم رسـیــده وقـت دقُّ الـبـاب نـوکـر نجف، باب الحسن هم داشت ای کاش که وا میشد مـیـان صحـن مـادر در رحمت یقین باب الحسین است قــیـامـت مـیکـنـد آقـای مـحـشـر
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ مولا امیرالمؤمنین علی علیهالسلام
ای غـربـت مـجـسّـم تـاریـخ یـا عـلـی دلـبـسـتـۀ ولای تـوأم مـرتـضـی عـلی غیر از خداییاش که نداده به کس تویی آئــیــنــۀ تــمــام نــمــای خــدا عــلــی چون اسم اعظم است، گره باز میکند هر وقت بشـکـفـد به لبـم ذکـر یا علی ساقی تویی و کوثر تو مهر فاطمهست شد جرعـه نـوش جـام تو آب بـقا علی تا از تو کسب نور کند در مدار چرخ خورشید با تو گـفته سخـن بارها علی خـلقـت به یـمن مـقـدم تو آبـرو گرفت ای دست شـسـته از همۀ ماسـوا عـلی از مشـرق نـگـاه تو خـورشـید میدمد مهـتـاب بر فـروغ تو بـاشـد گـدا علی کـعـبـه طـواف دور مـقـام تو میکـنـد دارد صفا به کوی تو سعی صفا علی مدیـون ذوالفـقـار تو باشـد حـیات دین گـل کرده در بـهـار تو بـاغ دعـا علی با نالـههای نیـمه شبت هـمنواست چـاه فهمیده طعـم اشک تو را نخـلها علی اشک تو طعـم غـربت دیرینه می دهد دردی که غـیر صبـر ندارد دوا عـلی سوگند بر تو مادر گـیتی سترون است تـا آورد دوبــاره مــثـال تـو را عـلـی در کوچهها سلام تو ماندهست بیجواب دنـیـا نـداشت با تو زمـانـی وفـا عـلی بیـچـاره روزگار که نشـناخت قدر تو فرق تو را شکـافت به تـیغ جـفا عـلی وقتی گشود فرق تو آغـوش پیـش تـیغ لبخند زد به روی تو خـیـر النـسا علی یعنی ببین که بیتو بهشت است بیصفا پایان گرفت فرصت هجـران بیا عـلی عین اللهی و چشم زمان بیقرار توست آیا شـود کـنـی نـظـری سـوی ما علی همچون "کمیل" هرکه شود پایبست تو با رمـز و راز عشـق شود آشـنا عـلی
: امتیاز
|
مناجات شب قدری با خداوند و توسل به امیرالمؤمنین علیهالسلام
لیلة القـدر مرا هست عـلی قرص قـمر گشته ذکر لب من ناد عـلی تا به سحر ذات حق را چو قسم داده پیمبر به علی من گنهکارم و عمریست که عصیان کردم گاه گاهی نه، که بس خدمت شیطان کردم ره خود بستم اگر سویت هزاران ره بود یک شب قدر تو بهتر ز هزارن مه بود من گنهکارم و عمریست که بینور تو کور تو کنارم بُدی و من همه عمرم ز تو دور ماه مهـمانی خلاق جهان این ماه است شب قـدر آمـده وقــت بِکَ یـا الله است تو خدایی و علی مظهر ذات احد است چون توکل ز تو باشد ز علی هم مدد است وحی جبریل به احمد چو بشد روز غدیر که علی بعد تو بر خلق امیر است امیر
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در کنار بستر امیرالمؤمنین علیهالسلام
بخـشـنـدۀ غـریب شبـانـگـاه کـوچـهها برخـیـز خـانه پُـر شده از آه کـوچهها خـرما و نان کوفه زمین مانده یا علی ای ناشـناس نیـمهشب کـوچـهها عـلی حالا که میروی دل من را نظاره کن رحـمی به قلب سوخـتۀ پُر شراره کن زردی صورت تو نشان از جدایی است حرف دلم دوباره امان از جدایی است مرهم که بر شکاف سرت بیجواب شد دنـیا دوبـاره بر سر زینب خـراب شد خـیـبرگـشا چرا ز زمـین پا نمیشود؟ چـشـمت؛ امـید زنـدگیام؛ وا نمیشود میلی به زندگی به دلت نیست واضح است این بیقراریات پدر از چیست؟ واضح است از زخـم تیغ زخم دلت بیشتر شدهست چشمت به یاد یاس شکستهست تر شدهست زخـم سـرت کـشـیـده دلـم را مدیـنه و دیوار و آتش و در و مسمار و سینه و شد زنـده یـاد ضلـع شـکـسـته برابـرم ذکـرم کـنـار تو شـده ای وای مــادرم سیلیِ کوچه بال و پرت را شکسته است شمشیر آن قلاف، سرت را شکسته است کـوه کـمر شکـسـتـۀ بـشـکـوه یا عـلی ای داغـدار کـوثـر مـجـروح یا عـلـی کـمتر به فکـر نان یتـیـمان کوفه باش بابا دوباره جـانِ یتـیـمـان کـوفه، باش قصدت به رفتن است که مرهم اثر نکرد در عزم رفـتـنت غم من هم اثر نکرد حالا که میروی به من از کربلا بگو از «کاف و ها و یا» و از آن ماجرا بگو با من که غرق عشق حسینم، از او بگو از تـیـغهای تـشـنه به خون گـلـو بگو از بوسههای من به رگ گردنش بگو از پـارهپـاره ریخـتـههای تـنـش بگـو از کهـنه پـیـرهن بگـو و غارتش پدر از لحظههای آخر و از غـربتـش پدر من را ببین که سوخته از بیقراریام حالا که میروی به چه کس میسپاریام؟
: امتیاز
|
زبانحال مولا امیر المؤمنین علیهالسلام قبل از شهادت
امشب چـنـان ایـتـام کوفه بیقرارم انـدازه سی سـال میخـواهـم بـبارم چشمم به در مانده مگر زهرا بیاید مـن به وصـال فـاطـمـه امـیـدوارم هستند دورم بچهها! پس محسنم کو تا که بیـایـد لحـظـهها را میشمارم نه سنگ قبری خواستم نه سایـبانی مانند زهـرا بینـشان باشـد مـزارم امشب برایم روضه زهرا بخـوانید بـایـد بـمـیـرم از غـم روی نـگـارم در پای او هم سر بده هم دست هم چشم او چـادرش سِرّ است سِرّ کردگارم امشب به فـکـر ناقه بیمحـمـلم من گریه کن آن رنگ و روی پُر غبارم تو روی نیزه چشمهایت غرق اشک است من در نجف از داغ زینب سوگوارم وقتی صدایت میکند! ای محرم من جای تو دارد شـمـر میآیـد کـنـارم جای تمام بچـههـای شـلاق خوردم دارم کـبـودی تــنـم را مـیشـمـارم بانـوی یـثـرب بودم و حـالا اسـیرم دستان خود را برروی سر میگذارم بیاختیار از هر طرف بردند من را گرچه همه عـالـم بود در اخـتـیارم
: امتیاز
|
مدح و شهادت مولا امیرالمؤمنین علی علیهالسلام
دیگـر رسـیـد لحـظـۀ فـردای بیعـلـی پوچیم و هیچ ما پس از این، «ما»ی بیعلی ای کاسههای شیرِ به صف ننگ بر شما گَـر از عـلـی کـنـیـد تـمـنـای بیعـلـی مُـرغ از قـفـس پـریـد نـدا داد جبرئیل اینک شما و وحـشـتِ دنـیـای بیعـلی قـرآنِ بـیعـلی ثمـرَش ابنِ ملجم است دارد خـطـر تـلاوتِ هـر آیـه بیعـلـی بوی شـکـافِ کعـبـه گرفـته طوافِ ما باید گریخت وَرنَه ز هَـر جای بیعلی جز یاعلی مگو و مَدد از جهـان مجـو شیطان نشسته در پَسِ هر «یا»ی بیعلی با یاعـلـیست گَر دَمِ او زنـده مـیکـند بیمعجـزهست هر دمِ عـیسای بیعلی رَمزِ شکافِ کعبه و دریا علیست، پس غرق است بینِ حادثه مـوسای بیعلی در«عین» و «لام» و «یا» همۀ درسها گُمند بیـهـودگیست مَـشـقِ الـفـبای بیعـلی یک عـده پای غـیرِ عـلی پا گـرفـتهاند اسلامشان شدهست چه بیپایه بیعـلی شیری که خوردهاند از آن رو که نیست پاک ازآنـشان شـدهست اذانهـای بـیعـلـی «ما را خدا ز زُهـدِ ریا بی نیاز کرد» دلخوش بمان تو شیخْ به تقوای بیعلی
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ مولا امیرالمؤمنین علی علیهالسلام
ای دلت دریاترین دریا، کلامت عین رود مهربانی، اندکی از شرح چشمان تو بود روز، طوفان از دلت درس صلابت میگرفت شب نگاهت در لطافت، شعر باران میسرود روشنای چشم تو شرح مفـاتـیحالجـنان دفتر پیـشـانیات تفـسیر اسرارالشّهـود از یتـیمان غریب کوفه میپرسم هنوز قصۀ صبر و صلابت را که خیبر میگشود میسپارندم به باران، میسپارندم به رود میسپارندم به اقیانوس و میآیم فـرود زیر بار آسمان هم شـانههایت خم نشد بارها دیدم زمین هم شانهات را میستود کاش این شبها که دلها بوی صفّین میدهند یک نفر زنگار را از ذوالفقارت میزدود
: امتیاز
|
مدح و شهادت مولا امیرالمؤمنین علی علیهالسلام
نمک یا شیر؟ امشب بر کدام اصرار خواهد کرد چه شیری روزهاش را با نمک افطار خواهد کرد نمیدانم چرا در پاسُخِ دلشورههایِ شَهر فقط «فُزت وربِّ الکعبه» را تکرار خواهد کرد نگاهِ آخرش را «امِّ کُلثوم» اشک میریزد وداعِ آخرش را با در و دیوار خواهد کرد به مسجد میرود مِسمار میگیرد عبایش را ولی امشب علی خون بر دلِ مِسمار خواهد کرد مبادا که قضا گردد نمازِ «ابنِ مُلجم ها« علی از خوابِ غفلت مرگ را بیدار خواهد کرد بزن شمشیر شیرِ خسته از زخمِ زبانها را مگر این سمّ اثر در حیدرِ کرّار خواهد کرد؟ بزن شمشیر انگار آسمان هم چشم بر راه است که امشب ماه با خورشیدِ خود دیدار خواهد کرد امیری را شبانه اشکها بر دوش میبردند شبِ تشییع هم عاشق، نَظر بر یار خواهد کرد شنیدم پیرمردِ کورِ در ویرانهای میگفت: زمانه کوفۀ بعد از علی را خوار خواهد کرد
: امتیاز
|
مدح و شهادت مولا امیرالمؤمنین علی علیهالسلام
آن شب که کوفه شاهد ننـگی سیاه بود در گـریه آسـمان و زمین تا پـگـاه بود از نالهای شکسته شد آن شب سکوت شهر طفلی گرسنه بود که چشمش به راه بود ای آسمان بگو که در آن صبح فتنهخیز دور فـلـک، اسـیـر کـدام اشـتـبـاه بـود بخشندهای که داد نگین در رکوع خویش چون شد که سجدهگاه بر او قتلگاه بود آن عـصمت مجـسّم حق در تمام عـمر جز حرف حق نگفت و همینش گناه بود در کهکـشان درد، عـلی بود و آسـمان تـنـهـا گــواه حـیـدر کـرّار، مــاه بــود هر چند خـسته بود دلـش از جـفـا ولی بیـچـارگان و خـسـتهدلان را پـنـاه بود میکرد اقتدا به علی گر جهان، خروش! کِی حال روزگـار، بدینسان تـبـاه بود
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در کنار بستر امیرالمؤمنین علیهالسلام
بـوسـیـدهام چـشـم تـرت را جای مادر مرهـم شدم بـال و پرت را جای مادر أمّ أبـیـهـایـت شـدم! احــسـاس کـردی دلـشـورههای دخـتـرت را جـای مادر با بغض سنگین خانهداری کردم و خوب جارو زدم دور و بـرت را جای مادر مضطر شدم با لـرزش دستان سردت دیـدم نگـاهِ مـضـطرت را جـایِ مادر بابای مـظلـومَـم شکـسـتم تا که بـسـتم وقت سحـر زخـم سرت را جایِ مادر دادی ســـلامِ آخـــرت را بــا اشـــاره دادم جــوابِ آخــرت را جــایِ مــادر تا چشمهایت بسته شد قلبم تکان خورد دیـدم غـمِ شـعـلـهورت را جـایِ مـادر بوسـیـد دسـتـم را حـسن با گـریه آرام تا جمع کردم بـسـترت را جایِ مادر!
: امتیاز
|